بررسی بازی Darksiders Warmastered Edition

آخر آلزمان و یا همان روز رستاخیز، زمانی که خیر و شر به نبرد با یکدیگر می‌پردازند و در این میان نژاد بشر محکوم به نابودی است. اما به نظر می‌رسد این‌بار شیاطین زودتر از موعد دست به کار شده‌ و با یک خیانت بزرگ، روز رستاخیز را شروع کرده‌اند. در این بین هم یکی از چهار سوار آخر الزمان با نام War قربانی این خیانت است و باعث پیروزی شیاطین و شروع زود هنگام نبرد خیر و شر شده‌ است. حال  War که محکوم به مرگ شده و باعث نابودی زمین گشته‌، طلب یک فرصت دیگر می‌کند تا حقیقت را برملا کرده و انتقام خود را بگیرد. این خلاصه‌ای از داستانی حماسی از استودیو Vigil Games بود که در سال 2010 در قالب بازی Darksiders  بیان شد.

شماره اول «دارک‌سایدرز» در کنار داستان خوبش، المان‌های مختلفی را هم از عناوینی مثل The Legend of Zelda, God of War  و Devil May Cry قرض گرفته بود و با استفاده درست از نقاط قوت این عناوین باعث شد تا شروع کننده یک سری موفق بازی باشد. هر چند بعدها مشکلات مالی شرکت THQ اجازه نداد تا این سری در اوج خود باقی بماند. با این حال شرکت نسبتا تازه تاسیس THQ Nordic مالک کنونی بازی، اولین شماره از این سری را برای کنسول نینتندو سوییچ با نام بررسی بازی Darksiders Warmastered Edition پورت کرده و در ادامه مطلب قصد داریم یک بار دیگر داستان روز رستاخیز را همراه با کنسول نینتندو سوییچ تجربه و بررسی کنیم.

نسخه ریمستر Darksiders عملا یک ریمستر بصری از نسخه‌ای است که در سال ۲۰۱۱ منتشر شد و به همین منوال علاوه بر تمام نقاط قوت، مشکلات شماره اصلی هم همچنان در اینجا حاضر هستند. داستان به غیر از شروع فوق‌العاده‌ که هم‌چنان جذابیتش را مثل نسخه اصلی حفظ می‌کند، در نیمه راه کم‌رنگ و کم‌رنگ تر شده و عملا نکته جدید و غیر منتظره‌ای همراه با خود ندارد. شخصیت «وار» که به او خیانت شده، دنبال یافتن حقیقت و انتقام است و از همان شروع با کشتن هر کسی که بر جلوی راهش ثبت شود، به هدف خود نزدیک‌تر می‌شود. البته نکته‌ای که همچنان با گذر این هشت سال جذاب و فوق‌العاده‌است، صداپیشگی شخصیت وار و به خصوص شخصیت همراه او یعنی The Watcher  است که توسط صداپیشه شخصیت جوکر یعنی Mark Hamill افسانه‌ای انجام شده و بعد از گذر این همه سال همچنان جالب و بعضا شوخی‌های او با شخصیت وار خنده‌دار است.

گیم‌پلی نیمه سند باکس دارک‌سایدرز که می‌توان آن را ترکیبی از مبارزات شماره‌‌های اول و دوم God of War  و ماجراجویی‌های سری The Legend of Zelda نام برد، همچنان یک فرمول موفق و جذاب است. هر چند با عرضه عناوین جدیدی مثل The Legend of Zelda: Breath of the Wild حس قدیمی بودن بعضی از مکانیک‌های اثر به چشم می‌خورد. در دارک‌سایدرز همچنان گردش در محیط، پیدا کردن صندوقچه‌ها و کشتن تعداد زیادی از دشمنان، هسته‌ اصلی گیم‌پلی را تشکیل می‌دهند ولی به جز آن دیگر خبری از لول‌دیزاین چند لایه‌ای و مدرنی که در عناوین نسل هشتم دیدیم، نیست و بازی حس و حال عناوین زمان خود را به مخاطب منتقل می‌کند.

یکی از نکات ضعیفی که هم‌چنان در این شماره هم وجود دارد، سیستم کمبو زنی است که عملا بدون آموزش بیشتر به یک سیستم دکمه‌زنی شباهت دارد تا یک عنوان که بر پایه مکانیک و اصول سبک Hack & Slash  بنا شده‌ است. به عنوان مثال شخصیت وار کمبو مخصوصی دارد که با فشار دادن دو بار دکمه Y  و مکس چند ثانیه‌ای و دوباره فشردن Y انجام می‌شود، اما بازی هیچ‌وقت به سراغ آموزش این کمبوها نمی‌رود و در ازای آن بیشتر به معرفی قابلیت‌های جدید برای شخصیت‌ وار می‌پردازد. مشکل بعدی، زمان بسیار کم برای زدن کمبوها است، در حالی که در سایر عناوین همانند Devil May Cry تعداد کمبوهای شما بسته به نخوردن ضربه‌ است و در ازای هر کمبو، مقدار اندکی به شما زمان داده می‌شود تا با حفظ کمبو خود، به ادامه آن بپردازید، در دارک‌سایدرز این مقدار زمان بسیار ناچیز بوده و عملا اگر فاصله دشمن‌ها کمی بیشتر از یک‌دیگر باشد، کمبو شما از اول شروع شده و بدین منوال جذابیت مبارزات را تا حدود زیادی کاهش می‌دهد. به تمام این موارد جایگیری نامناسب دوربین را هم باید اضافه کنیم که در بعضی از مبارزات، همانند دشمن وار عمل کرده و باعث بر هم زدن ریتم مبارزات می‌شود.

سری دارک‌سایدرز همیشه به لطف طراحی فوق‌العاده موجودات آخرالزمانی اش برای نگارنده این مطلب جذاب بود، و البته کماکان نسخه ریمستر شامل موجودات و غول‌ آخرهای فراوانی می‌شود که با گذر این همه سال از لحاظ طراحی حتی از شماره سوم دارک‌سایدرز هم در بعضی موارد جذاب‌تر بوده و مبارزه با آن‌ها نیاز به بکار گیری مکانیک‌های مختلفی برای نبرد دارد. در طول مراحل اثر مدام با غول آخرهای مختلفی رو به رو خواهیم شد که هر کدام راه و روش خاصی برای کشته شدن را دارند. شخصیت وار از هم در طول داستان رفته‌رفته قدرت‌های بیشتری را به دست می‌آورد و از پرواز کردن گرفته تا پیدا کردن اسبش را در طول ماجراجویی او برای انتقامش تجربه خواهیم کرد.
در آخر به سراغ بخش بصری بازی برویم که با یدک کشیدن پسوند ریمسترۀ وعده پیشرفت فراوانی را در این بخش می‌دهد، اما در عمل نتیجه کار تا حدودی متفاوت از چیزی است که انتظار آن را داریم. هر چند کنسول نیتندو سوییچ در بخش سخت افزار نمی‌تواند در حد کنسول‌های PS4 و Xbox One  ظاهر شود، اما قبلا در پورت‌های عناوینی مثل «دووم» ثابت کرده‌ که اگر سازندگان تلاش و وقت بیشتری را به این نسخه اختصاص دهند، نتیجه قابل قبولی به دست می‌آید. نسخه ریمستر دارک‌سایدرز با دو حالت «کیفیت» و «کارایی» قابل بازی است. حالت اول که کیفیت بیشتری را ارایه می‌دهد، در بهترین شرایط هم نمی‌تواند به نسخه ریمستر کنسول‌های Xbox One و PS4 نزدیک شود و هم‌چنان شاهد سایه‌هایی با کیفیت پایین و تکستچر و آبجکت‌هایی با جزیئات کم هستیم. البته تمام این موارد زمانی که نرخ فریم پایین این بخش را هم در نظر بگیریم، بسیار مشکل‌ساز می‌شود و در عمل حالت کیفیت، ناامید کننده ‌است. در عوض حالت دوم که برای کارایی و نرخ فریم بالا در نظر گرفته‌شده، از لحاظ جزیئات وضعیت بسیار بدتری دارد و حتی در حالت «داک» همانند نسخه کنسول Xbox 360 و PS3 ظاهر می‌شود، اما نکته مثبت نرخ فریم ثابت و بالای این بخش است که تجربه اثر را روان و جذاب می‌کند. در نهایت وضعیت بصری نسخه نینتندو سوییچ تا حد زیادی ناامید کننده و تاریخ مصرف گذشته ‌است.

بررسی بازی Tropico 6

بررسی بازی Tropico , ژانر شهرسازی یکی از قدیمی‌ترین سبک‌هایی است که از سالیان دور همراه این صنعت بوده است. بازی‌هایی مثل Simcity یا Cities، پیشگامانی بودند که توانستند راه خود را در دل مخاطبان پیدا کنند. شما یک زمین خالی در اختیار داشتید و با استفاده از خلاقیت و استراتژی از پیش تعیین شده، یا با فکر داشتن استراتژی، شروع به ساخت شهر مورد نظر خود می‌کردید. در این بازی‌ها همه چیز ساده بودند و خبری از سیاست و مشکلات جاری آن، سر و کله زدن با خواسته‌های مردم و راضی نگه داشتن آن‌ها به صورت ریز و پرجزئیات نبود. همین خلا باعث به وجود آمدن سری Tropico شد. «کشوری» کوچک و خیالی که در زمان استعمار کشف و صرفا به یک تکه خاک کوچک متعلق به کشوری استعمارگر تبدیل شد تا زمانی که شما به آن قدم می‌گذارید و شروع به ساخت و توسعه آن می‌کنید.

بررسی بازی Tropico 6
چیزی که از ابتدا توانست این سری را متمایز کند جنبه‌ سیاسی و مخصوصا طنز تلخ آن بود. برای اولین بار شما باید به مردم خود وعده می‌دادید تا انتخابات‌ها را برنده شوید و در کنار آن از بازی‌های سیاسی که پر از دروغ و رشوه و فساد هستند هم غافل نشوید. همین عوامل باعث شد سبک شهرسازی از حالت خشک و بی روح خود دربیاید. در قسمت ششم همه چیز مثل قبل است. شما دوباره به ساحل Tropico  به عنوان فرماندار قدم می‌گذارید و از آن‌جا ماجراجویی خود را آغاز می‌کنید. در این مسیر از دوران استعمار شروع و کار خود را در دوران مدرن به پایان می‌برید. در این بین با انجام سری ماموریت‌های مشخص، عصر تکنولوژیکی خود را عوض می‌کنید که امکان استفاده از ساختمان‌ها و امکانات جدیدی را برای شما فراهم می‌کند. این پیشرفت باعث اضافه شدن گروه‌های سیاسی بیشتری به بازی می‌شود که هر کدام نماینده بخشی از مردم شما هستند. ابتدا فقط دو گروه سلطنتی و انقلابی وجود دارند اما با گذر زمان گروه‌هایی مثل کمونیست وسرمایه‌دار هم اضافه می‌شوند.

بخش دیگری از کار شما راضی نگه داشتن قدرت‌های خارجی است که آن هم با گذر زمان تغییر می‌کند. اگر نتوانید آن‌ها را راضی نگه دارید با حمله‌ نظامی مواجه خواهید شد که اگر برای آن آماده نباشید به راحتی مجبور به ترک کاخ خود خواهید شد! شاید یکی از مهم‌ترین شاخصه‌های این سری شخصیت بسیار محبوب Penultimo است. خادمی وفادار که چیزی جز رفاه حال شما را نمی‌خواهد و بار اصلی روایت بازی و طنز را هم به دوش خود می‌کشد. شخصیت‌پردازی و صداگذاری اوست که حال و هوای بازی را به شما منتقل می‌کند و در این قسمت هم او با قدرت حضور دارد تا هم به شما کمک کند هم کمی جیب خود را پُر نماید!

متاسفانه در این قسمت خبری از رادیوی معروف Tropico نیست. رادیویی که به نوعی صدای وجدان شهروندان شما بود و طنز بازی را دوچندان می‌کرد با صداگذاری ضعیف و جوک‌های بی‌نمک و پراکنده عملا از بین رفته و دیگر خبری از رادیوی ملی قسمت پنجم نیست. یکی از مشکلاتی که گریبان استدیوی Kalipso را از Tropico 4 گرفته، مشکل عدم نوآوری است. اگر دو قسمت قبلی را شما تجربه کرده باشید پس از شروع این بازی بلافاصله متوجه می‌شوید که چیزی تغییر نکرده است. یکی از قابلیت‌هایی که سازنده بر آن تاکید زیادی دارد جزایر فرعی کنار جزیره اصلی است که می‌توان با زدن پُلی به آن دست پیدا کرده و از منابع آن بهره‌مند شد. در ابتدا این قابلیت بسیار جالب به نظر می‌رسد اما کمی بعد واقعیتی تلخ را کشف خواهید کرد. جزیره اصلی شما که در قسمت‌های گذشته بسیار وسیع بود، حال کوچک شده و بین جزایر پخش شده است. همین امر باعث به وجود آمدن مشکلاتی مثل کمبود فضای مناسب برای احداث ساختمان‌های کشاورزی شده است.

از دیگر بخش‌هایی که سازنده خبر از بازگشت آن می‌دهد، سخنرانی‌های انتخاباتی است که متاسفانه آن هم بدون ایراد نیست. در سخنرانی خود به 4 موضوع «تاکید بر مشکل»، «تشکر از یک طیف سیاسی»، «محکوم کردن یک قدرت خارجی» و «قول بهبود یکی از خواسته‌های مردم» می‌پردازید که عمل به قول خود آن‌چنان تاثیری در آینده سیاسی شما ندارد. نکته‌ دیگری که به این بخش ضربه زده عدم حضور مردم در مقابل کاخ شماست. پس از تنظیم سخنرانی خود، دوربین به صورت اتوماتیک روی کاخ فوکوس می‌کند اما در چندین باری که من سخنرانی داشتم با صحنه‌ خنده‌دار حیاط خالی از مردم مواجه شدم، هر چند که میزان مقبولیت من بین مردم هم بالا بود.

بررسی بازی Generation Zero

بررسی بازی Generation Zero, هیاهو و شلوغی‌های روزمره‌ دنیای عادی رخت بربسته و جای خود را به سکوتی آرمیده و ساکن داده است. دیگر از جاده‌های شلوغ، مزرعه‌های پررونق و مهمانی‌های همیشگی خبری نیست و دیگر کلیساها مملو از مردم در حال عبادت نیستند. اکنون، جمعیت محلی ناپدید شده و از بین رفته و زمانه‌ی ظهور و حکومت روبات‌های عظیم‌الجثه فرا رسیده است. در Generation Zero همه‌چیز مهیای یک دنیای پساآخرالزمانی سوت‌وکور در دهه 80 میلادی در کشور سوئد است.
بازی Generation Zero یک شوتر جهان باز با محوریت بقاست که توسط Avalanche Studios ساخته شده؛ استودیوی سوئدی که بیش‌تر آن را به خاطر سری عناوین Just Cause به خاطر می‌آوریم. بااین‌حال، این ساخته‌ جدید، توسط گروه کوچکی در استودیو «اولانچ» تولید شده و از همین رو تفاوت‌های زیادی به‌خصوص در ریتم و روند با دیگر آثار این شرکت از جمله سری Just Cause دارد. شاید تنها شباهت آن، استفاده از موتور بازی‌سازی مشهور این استودیو یعنی Apex Engine باشد که در این عنوان هم مورد استفاده قرار گرفته است. در ادامه با بازی‌سنتر و نقد Generation Zero همراه باشید تا ببینیم استودیو «اولانچ» تا چه اندازه در به تصویر کشیدن جهان مدنظر خود و ساخت یک تجربه‌ی سرگرم‌کننده برای گیمرها موفق بوده است.

اولین باری را که یکی از نمایش‌های این بازی را دیدم، به خاطر دارم. مشاهده آن نمایش از چند جهت برایم حائز اهمیت بود. در همان نگاه اول هم آن‌گونه نبود که انتظار یک عنوان کم نقص و یک شاهکار را داشته باشم؛ اما بازی به‌وضوح چند نکته‌ی درخشان داشت. نخستین چیزی که به چشم می‌خورد، اتمسفر، فضا و حال و هوای آخرالزمانی آن به‌خصوص در سوئد دهه 80 بود که در نوع خودش انتخابی جالب و قابل‌تقدیر بود و عشق و علاقه‌ی سازنده به آن دوره و مکان خاص را نشان می‌داد. دومین نکته که از دل موضوع اول بر می‌خواست، طراحی‌های خاص محیط و روبات‌های بازی بود که بیش‌ و کم به طراحی‌های معروف و زیبای Simon Stålenhag، هنرمند سوئدی، شباهت داشت. علاوه بر این‌ها، دیدن و مبارزات با روبات‌ها هم جذاب بود. به‌طورکلی، طرح و ایده‌ی اصلی آن محکم و دوست‌داشتنی به نظر می‌رسید و نوید یک اثر سرگرم‌کننده را می‌داد. راستش را بخواهید، با تجربه‌ بازی آن انتظاری که داشتم، به‌صورت کامل محقق نشد. در واقع، آن طرح‌ها و ایده‌ها‌ی درست‌وحسابی و بخش عمده‌ای از ویژگی‌های موردتوجه در بازی وجود دارند اما در عوض ضعف‌ها و کمبود‌های ریزودرشتی هم هستند که سرگرم‌کنندگی آن‌ را عقب می‌رانند.

همان‌طور که اشاره شد و در اولین نگاه مشخص است، ماجرای بازی در دهه 80 میلادی و در کشور سوئد جریان دارد. برهه‌ای دوست‌داشتنی و نوستالژیک و کشوری خاص که کمتر عادت داریم آن‌ را در یک بازی ویدیویی ببینیم. با توجه به آگاهی سازنده به این کشور و این برهه و همین‌طور منحصربه‌فرد بودنش، می‌توان گفت انتخاب هوشمندانه‌ای بوده است. بستر داستانی نسبتاً مناسب است و از دل آن می‌توان داستانی تأثیرگذار خلق کرد اما جای تأسف دارد که در بازی توجه چندان زیادی به این قضیه نشده و از این پتانسیل نهفته استفاده کامل صورت نگرفته است. بااین‌وجود، یادداشت‌ها و نوارهایی در مناطق مختلف بازی وجود دارند که با خواندن و گوش دادن آن‌ها می‌توانید یک ماجرای کلی را دنبال کنید. این نوشته‌ها و نوارها همگی به زبان سوئدی هستند و بازی حتی دوبله انگلیسی هم ندارد اما حقیقتش را بخواهید، در اینجا این موضوع نه‌تنها نکته‌ی ضعفی حساب نمی‌شود بلکه به طرز عجیبی باعث شده تا همه‌چیز با حس و فضای بازی و سوئد آن زمان هماهنگ و یک‌سو باشد. شاید اگر سازنده از پتانسیل موجود در داستان استفاده بهینه‌ را می‌برد، مخاطب می‌توانست با بازی و دنیایش بیش‌تر ارتباط برقرار کند و به آن نزدیک‌تر شود. پتانسیلی که در بازی تاحد زیادی رها شده است.

سیستم گیم‌پلی Generation Zero از دو بخش مهم و کلیدی «لوت کردن» و مبارزه با روبات‌ها تشکیل شده است. بخشی از آن یادآور عناوین سبک بقا است و بخش دیگر به یک شوتر اول‌شخص چالش‌برانگیز می‌ماند. در شروع، باید بین چند شخصیت مختلف، شخصیت مدنظر خود را انتخاب و آن را کمی شخصی‌سازی کنید. هرچند تفاوت شخصیت‌ها چندان بارز نیست و فقط در ظاهر کمی فرق دارند و همین‌طور شخصی‌سازی هم زیاد دست شما را باز نمی‌گذارد اما به‌هرحال این انتخاب به شما داده شده است. خوشبختانه در همان اوایل با سیستم کلی بازی آشنا خواهید شد و می‌دانید که باید برای پیشروی در محیط به جستجو کردن بپردازید. سیستم لوت کردن بازی شما را بیش‌تر به یاد آثار بتل رویال معروف این روزها می‌اندازد که برای مخاطب کاملاً آشنا هستند. تیم سازنده موفق بوده که این پیام را به گیمر برساند که هدف اصلی صرفاً و مستقیماً در دنبال کردن مأموریت‌های ساده‌ و ابتدایی نیست بلکه‌ اینکه باید جای‌جای آن محیط فراخ را در جستجوی مهمات و تجهیزات مختلف بگردد. هرچند این کار درست انجام شده اما در این خصوص دو اشتباه بزرگ صورت گرفته که لطمه‌ زیادی به اثر زده است. درست است که لوت کردن در چند ساعت ابتدایی جذاب است و روند نسبتاً خوبی دارد اما ازآنجایی‌که مهمات در بازی به‌وفور پیدا می‌شود، حس کمیاب بودن مهمات و تلاش برای پیدا کردن آن‌ها را تحت‌الشعاع خود قرار می‌دهد.

مورد دوم که از بزرگ‌ترین ایراد بازی نشئت گرفته، این است که این جستجو برای پیدا کردن منابع و تجهیزات مختلف در مدت طولانی و در دنیای بزرگ و خالی بازی به‌شدت خسته‌کننده می‌شود. وجود یک دنیای بزرگ جهان باز می‌تواند بسیار ثمربخش باشد اما باید این جهان بزرگ، محتوا و عمق قابل توجه‌ای در گیم‌پلی پیدا کند. شاید خارج از یک بازی ویدیویی تعاملی و در یک آخرالزمان عجیب واقعی، چنین جهانی با آن فضا و تصویرسازی خاص و تأثیرگذارش بتواند از بهترین‌ها باشد اما وقتی حرف از یک «بازی» می‌زنیم، حداقل باید تلاشی برای سرگرم‌شدن از طریق جهان بزرگ خلق‌شده‌تان انجام بدهید. در دنیای وسیع Generation Zero هیچ NPC خاصی وجود ندارد که واقعاً جای تعجب دارد. چه‌بسا وجود چند NPC درست و مهم، می‌توانست تأثیر شگرف و مثبتی در زنده کردن جهان اثر داشته باشد و خالی بودن آن را بپوشاند. نکته دیگر در مورد جهان خلق‌شده، طراحی تکراری بسیاری از خانه‌ها و مناطق بازی است. متأسفانه، گاهی با خود فکر می‌کنید که «آیا این خانه دقیقاً شبیه همان خانه‌ای است که یک ساعت پیش آن را دیدید؟» که البته اکثر اوقات هم جوابتان مثبت خواهد بود و صرفاً در بسیاری از نقاط، با مکان‌های کپی شده مواجه هستیم. طبیعی است که یک گروه بازی‌سازی کوچک‌تر نتواند به‌طور کامل محیطی را به این بزرگی و با جزییاتی منحصربه‌فرد خلق کند اما سؤالی که اینجا پیش می‌آید این است که از همان اول چه اصراری به خلق جهانی با این وسعت بوده است؟ افسوس بیش‌تر را جایی می‌خوریم که می‌بینیم طراحی بصری و هنری دنیای بازی و مکان‌های آن به‌شدت تأثیرگذار و متناسب با برهه‌ و موضوع انتخابی است اما پوچ‌ و خالی بودن این جهان باعث می‌شود تا بازی در طولانی‌ مدت برای بازیکن خسته‌کننده شود. به‌خصوص اگر بازیکن بخواهد آن را تک‌نفره انجام دهد و قید حالت Co-p را که اصل تمرکز بازی است، بزند.

بررسی ویدیویی بازی Sekiro: Shadows Die Twice

بررسی ویدیویی بازی Sekiro: Shadows  Die Twice,  استودیو From Software ید طویلی در ساخت عناوین سخت، مرموز و اعتیادآور دارد. کما این‌ که تا کنون سه عنوان موفق از سری دارک ‌سولز را خلق نموده و همان‌طور که مستحضر هستید، این آثار شاخه‌ا‌ی فرعی در ژانر نقش آفرینی را بنیان‌گذاری نموده‌اند. شاخه‌ای که امروزه آن‌را با عنوان Souls Like می‌شناسیم و عناوین متعددی از ویژگی‌های آن الگو گرفته‌اند. هنگام معرفی بازی Sekiro: Shadows Die Twice اطلاعاتی ضد و نقیض از ویژگی‌های آن منتشر شد که منجر به نگرانی برخی از طرفداران، علی الخصوص آن دسته که به دنبال درجه‌ی سختی و چالش‌ بالا هستند شد. در ادامه با نقد بازی‌سنتر همراه باشید و از تغییرات، تفاوت‌ها و ویژگی‌های این اثر مطلع شوید.
بازی Sekiro: Shadows Die Twice
از نظر داستانی با یکی از متفاوت‌ترین آثار «فرام سافتور» طی چند سال اخیر طرف هستیم. برخلاف سری سولز، شخصیت اصلی در Shadows Die Twice ثابت است، به این معنا که قابلیت‌هایی همچون تغییر حالت چهره، جنسیت و تناسب اندام وی وجود ندارد اما در عوض دارای هویت، پیشینه و حتی صداگذاری است. ما در این اثر کنترل «سکیرو» به معنای «گرگ تک پنجه» را به عهده می‌گیریم. همان‌طور که از فضاسازی، ظاهر محیط‌ها و یونفرم‌ سربازان پیداست، تمامی حوادث در ژاپن و بازه‌ی زمانی Sengoku به وقوع می‌پیوندد. مشابه دیگر ساخته‌های این تیم، ماجرا با یک کات‌سین سینماتیک پر زرق و برق آغاز می‌شود تا بازیکن با هدف کلی آن آشنا شود. سکیرو به عنوان یک شینوبی، وظیفه‌ی محافظت از جان شاهزاده جوان را دارد. از آن‌جایی که خون خاصی در رگ‌های شاهزاده Kuro جریان دارد، وی به هدف بسیاری از دشمنان تبدیل شده که کلیت داستان حول محور آن می‌چرخد. پس از کودتای «ایشین آشینا» و به دست گرفتن قدرت، قبیله‌ی آن‌ها برای حفظ جایگاه خود به نیرویی بی‌پایان نیاز دارد و در این راه، قصد روی آوردن به استفاده از خون ویژه‌ی «شاهزاده کورو» را دارد. وظیفه بازیکن، محافظت از اصل و نسب یا به عبارتی، خون اژدهاست که در رگ‌های کوروی جوان جریان دارد. در رسیدن به این مهم، افرادی همچون The Sculptor و Lady Emma به شینوبی کم صحبت ما کمک می‌کنند تا وی را در چالش‌های پیش رو همراهی کنند.

Shadows Die Twice از سبک روایت رایج در دیگر آثار بهره می‌برد. درحالی که با استفاده از میان‌پرده‌ها و با رجوع به شخصیت‌های گوناگون می‌توان از جزئیات مختلف داستان مطلع شد، اما یکی از جالب‌ترین شیوه‌های روایی بازی را به استفاده از قابلیت‌ استراق سمع می‌توان نسبت داد. در این حالت، شخصیت‌های دشمن (سربازان و…) طی گفتگویی که با یک‌دیگر دارند، اطلاعاتی از وضعیت دنیا و حتی مواردی برای پیش‌روی شما در محیط ارائه می‌دهند که به واقع پذیری بیشتر دنیا کمک می‌کند. در این بین، کماکان NPCهای دوست و خودی نیز وجود دارند که با ارائه آیتم‌های خاص، ماموریت‌های فرعی و… می‌توان از سرگذشتشان مطلع شد و حتی روی آینده آن‌ها تاثیر گذاشت. از آن‌جایی که Sekiro یک عنوان نقش آفرینی محسوب می‌شود، دست بازیکن در ایجاد تغییرات روی روند داستانی (و حتی پایان آن) باز است. سازنده برای القای بیشتر حس تاجایی پیش‌ رفته که نامه‌هایی را در سراسر جهان مخفی نموده که از مسائلی همچون خطرات آینده، روابط شخصیت‌ها و… صحبت می‌کنند. در کنار موارد پیشین، می‌توان به توجیهات داستانی برای کوچک‌ترین موارد اشاره کرد. از علت زنده شدن کارکتر تا علت وجود و کاربرد ابتدایی‌ترین آیتم‌ها، هر یک دارای توجیهاتی هستند که به عمق و باورپذیری بیشتر این اثر کمک شایانی می‌کنند.

در کنار داستانی جذاب و گیرا، درخشش اصلی Shadows Die Twice در گیم‌پلی آن نهفته است. با قاطعیت کامل می‌توان گفت آخرین ساخته‌ی From Software نه تنها یکی از چالش برانگیزترین عناوین روز است، بلکه می‌توان آن‌را به عنوان بهترین اثر اکشن ماجراجویی در سبک خود دانست. «سکیرو» هر آن‌چه که در عناوین قبلی این استودیو موجود بوده را وام گرفته و هرکدام را چندین سطح ارتقا داده تا محصول نهایی به اثری مهیج، پرچالش و اعتیادآور تبدیل شود. درست خواندید، میزان اعتیاد این بازی به حدی بالاست که می‌تواند باعث از دست رفتن گذر زمان شود. اجازه دهید نخستین صحبت‌ها درباره این بخش را به سیستم مبارزات آن اختصاص بدهم. سیستم مبارزه‌ی Sekiro بی‌شک یکی از عمیق‌ترین، دقیق‌ترین و پرجزئیات‌ترین‌ها بین عناوین اکشن است. بازیکن برای تمامی مبارزات نیازمند تمرین فراوان و آموختن زمان بندی حملات هر دشمن به صورت اختصاصی است. هر کدام از قابلیت‌های موجود، از بازو‌ی مکانیکی و ویژگی‌های مختلف آن تا فنون رزمی و حتی قابلیت‌های شمشیر دارای شاخه‌های متفاوتی هستند که درکنار تنوع بالا، راهکارهای تازه برای شکست دشمنان سرسخت به شما ارائه می‌دهند. برای استفاده از تمامی قابلیت‌های بازوی مکانیکی شینوبی، بازیکن باید حس جست و جوگری خود را به کار انداخته و با یافتن محیط‌های مخفی، هر یک از این ویژگی‌ها را به دست بیاورد. به طور مثال برای یافتن بادبزن آهنی، باید آن‌را از فروشنده‌ی خاصی بخرید یا آتش افکن را از درون آتش‌های عمارت هیراتا پیدا کنید. تعداد، تنوع و کاربرد هر یک از این قابلیت‌ها که «ابزار شینوبی» نامیده می‌شوند، بالا بوده و حتی با آپگرید کردن آن‌ها می‌توانید کارکردشان را چندین برابر افزایش دهید. به جای وجود واحدی با نام Soul برای خرید و افزایش سطح کارکتر اصلی، با پیش‌روی در محیط و پشت سرگذاشتن دشمنان، «تجربه» یا همان xp دریافت می‌کنید که برای آموختن مهارت‌های تازه به کارتان می‌آید. درکنار آن، از طریق لوت کردن دشمنان سرنگون شده سکه به دست می‌آورید که برای خرید آیتم و برخی از آپگریدها بسیار ضروریست. در صورت کشته شدن (که تا پایان زیاد اتفاق می‌افتد) نه تنها تمام یا بخشی از xp را از دست می‌دهید، بلکه در کنار آن میزان سکه‌هایی که حمل می‌کنید نیز کاهش می‌یابد و به طبع، این کاهش‌ها در شرایط حساس می‌تواند منجربه از دست رفتن موقعیت‌های خوب برای دریافت یک آپگرید شود. خبری از «استامینا بار» یا همان سطح استقامت در این عنوان نیست اما در عوض هم بازیکن و هم دشمنان از پارامتری تحت عنوان Posture بهره می‌برند که در صورت پر شدن، طرف مقابل می‌تواند حرکت فینیشر خود را اجرا کند که معمولاً این حرکات مرگبار هستند. در اصل محوریت مبارزات روی «پاسچر» یا سطح خستگی دشمنان قرار دارد.

معرفی سبک بتل رویال و بازی های مهم آن

معرفی سبک بتل رویال و بازی های مهم آن, در میانه ی راه نسل هشتم کنسول‌های خانگی، پدیده‌ای تحت عنوان «بتل رویال» در صنعت بازی‌های ویدیویی ظهور کرد. پدیده‌ای در قامت یک ژانر جدید، با درون مایه‌های رقابت آنلاین که خیلی زود به محبوبیت چشم‌گیری رسید. با گذشت چند سال از ابداع بتل رویال، برخی رشد محبوبیت آن را سرطان گونه و برای صنعت مضر قلمداد می‌کنند؛ اما قشر بزرگ‌تری همچنان در حال لذت بردن از عنوان های ارائه شده در این ژانر هستند که امروزه تعدادشان قابل توجه و البته رو به افزایش است.

اساس کلی این سبک را سه ویژگی «سقوط، غارت و بقا» شکل داده و المان‌های آن وام‌دار ژانر سوروایول است که با فاکتورهای رقابتی Last Man Standing که در آن ده‌ها نفر طی هر مسابقه، برای بقا به عنوان آخرین بازمانده می‌جنگند ترکیب شده است. مسابقاتی که بازیکنان را با کم‌ترین تجهیزات ابتدایی راهی نقشه‌ای عظیم می‌کند و درجست‌وجوی ابزار جنگ و مبارزه با دیگران به چالش می‌کشد. چالش دیگر اما، تلاش برای بودن در «منطقه‌ی امن» است. المانی در همه‌ی بازی‌های بتل رویال وجود دارد که با گذر زمان بخش امن نقشه را کوچک و کوچک‌تر می‌کند و برای زنده ماندن، ناگزیر به حضور در آن هستید.

البته‌ برای ریشه‌یابی تاریخچه‌ی این ژانر، شروع دهه ۲۰۱۰ و اواسط نسل هشتم تاریخ مناسبی نیستند. سال ۲۰۰۰ میلادی فیلم ژاپنی بتل رویال با اقتباس از رمانی با همین نام به اکران درآمد. اولین مفاهیم بتل رویال از همینجا شکل گرفت. بعدها اید‌ه‌ی «آخرین بازمانده» در آثار رقابتی نسل هفت با مد Last Man Standing و با الهام از Bomberman 1990 به کار گرفته شد. در سال ۲۰۱۲ فیلم The Hunger Games با ایده‌هایی تقریبا مشابه اکران شد و خیلی زود براساس آن، یک ماد خلاقانه برای «ماین‌کرفت» ساخته شد. مادی که Survival Games نام داشت و سر آغاز جریانی نوین در صنعت بازی شد. در این میان، بازی‌های ژانر بقا منتشر شدند و ایده‌ی غارت در فضایی Open World و تلاش برای زنده ماندن را به محبوبیت حداکثری رساندند. یکی از این بازی‌ها DayZ مادی برای ARMA 2 بود که بازیکنان را در کنار، یا در برابر یک دیگر قرار می‌داد تا نیازهای اساسی برای ادامه‌ی زندگی را در فضایی سندباکس و پرمخاطره تجربه و برطرف کنند. موفقیت ماد ARMA 2 عنوان DayZ را به ARMA 3 کشاند و سپس به اثری مستقل تبدیل کرد که پشتیبانی از آن همچنان ادامه دارد. خالق این ماد، آقای «برندان گرین» سراغ ساخت بازی جدید H1Z1 رفت و پس از موفقیت تجاری آن، توسط تیم Bluehole استخدام شد تا به عنوان کارگردان، مدیریت پروژه‌ی بزرگ PlayerUnknown’s Battlegrounds را برعهده بگیرد. با اینکه پابجی اولین بازی بتل رویال نبود، اما انتشار آن طی مارس ۲۰۱۷ در فاز ارلی اکسس، بیش از ۲۰ میلیون نسخه را تا پایان سال به فروش رساند و خود را به عنوان معرف ژانر محبوب کرد. رکوردهای متوالی شکسته شد و میراث پابجی بعدها در بسیاری از آثار نمود پیدا کرد.

نزدیک به عرضه‌ی بازی پابجی، «اپیک گیمز»بازی فورتنایت را در سبک کوآپ بقا عرضه کرد. همزمان سازنده پتانسیل‌های فورتنایت برای پذیرایی از بتل رویال را بررسی کرد و در سپتامبر ۲۰۱۷، مد بتل رویال فورتنایت را به شکل رایگان منتشر کرد. اثری که ویژگی‌های اصلی ژانر را به استعاره گرفت و با ترکیب مکانیک‌های اصلی خود، سعی در آفرینش عنوانی متفاوت داشت. تا پایان ۲۰۱۷ فورتنایت به تعداد بازیکنان پابجی رسید و Bluehole که خطر را احساس می‌کرد، اپیک گیمز را به کلون‌سازی محکوم کرد. آن‌ها معتقد بودند که اپیک برای پشتیبانی از آنریل انجین در جریان مراحل ساخت بتل‌گراندز ایده‌های آن را به سرقت برده و با کم‌ترین خلاقیت در فورتنایت از آن‌ها استفاده کرده. مسئله تا شکایت رسمی از اپیک هم پیش رفت؛ اما مدتی بعد بدون دلیل شکایت پس گرفته شد. در ۲۰۱۸ فورتنایت به واسطه‌ی دامنه ی گسترد‌ه‌تری از کاربران از رقیب خود پیشی گرفت. دلیل این گسترش دامنه بازیکنان بتل رویال اپیک گیمز، مدل تجاری رایگان آن بود که بازیکنان غیرحرفه‌ای را هم تحت تاثیر قرار داد. البته عرضه‌ی مالتی‌پلتفرم بازی و انتشار آن روی پلی استیشن 4 و موبایل هم بی‌تاثیر نبودند.

پس از فورتنایت، بتل رویال مرزهای هنر هشتم را پشت سر گذاشت و به پدیده‌ای فرهنگی تبدیل شد. حضور در مدیای مین‌استریم، محبوبیت استریمرها و گسترش شبکه‌ی توییچ هم در این راه تاثیرگذار بودند. گاها این پدیده‌ی فرهنگی، حتی در جوامع متمدن هم به شکل معضل آشکار شد و در برخی کشورهای غربی گزارش‌هایی مبنی بر تلاش برای ترک فورتنایت به گوش می‌رسید. جنجال بتل رویال، باعث اخراج یک معلم در آمریکا برای بازی کردن فورتنایت با دانش‌آموزانش شد و در هند پلیس برای سطح خشونت پابجی ۱۶ نفر را دستگیر کرد!

در ابتدای ابداع ژانر، برخی کارشناسان موفقیت آن را مانند Survival و Multiplayer online battle arena موقت می‌دانستند و بعضی دیگر آن را با پوکمون گو مقایسه می‌کردند. اما حقیقت اینجاست که محبوبیت و اعتیاد بتل رویال در گرو کانسپتی به نام گیم‌پلی برآیندی یا ایمرجنت گیم‌پلی است که از بازی‌های رومیزی به صنعت بازی های ویدیویی راه پیدا کرده. سیستم‌هایی که در اختیار بازیکن قرار داده می‌شود و آزادی عمل شرط استفاده از آن است. خلاقیت هر فرد سناریویی را به جریان می‌اندازد که کارگردان آن خود آن فرد است. هیجان خلق شده در تعامل با مکانیک‌ها و سیستم‌ها، هربار برآیندی متفاوت را رقم می‌زند و صحنه‌ای بدیع را سبب می‌شود که بتل رویال را به جایگاه فعلی رسانده. در کنار موفقیت تجاری که الکترونیک آرتز، اکتیویژن و یوبی‌سافت را به ساخت بازی در این سبک کشانده است. اخیران «هیدتاکا میازاکی» خالق سری سولز که برای بخش تک‌نفره‌اش شهره است هم به تعریف و تمجید از بتل رویال پرداخته و هیچ بعید نیست که در آینده پای بازی‌های بیشتری به این سبک باز بشه. شاید نتوان بتل رویال را به عنوان یک ژانر مستقل قبول کرد که عنوانی با قیمت کامل در آن سبک ساخته شود، اما عرضه‌ی رایگان بازی‌های سبک یا به عنوان یک مد از اثری بزرگ‌تر می‌تواند منطقی باشد. حالا که نگاهی اجمالی به این پدیده‌ی نامتعارف نوظهور داشتیم، بهتر است به شکل خلاصه ۵ بازی شناخته شده‌ی ژانر بتل رویال را هم بررسی کنیم.

H1Z1

بازی Z1 Battle Royale یا H1Z1 یکی از محبوب‌ترین آثار بتل رویال است که در هر مسابقه‌ی آن صد بازیکن شرکت دارند. می‌توان Z1 را به صورت تک‌نفره، دو نفره یا در گروهی پنج نفره تجربه کرد. نسخه‌ی کامل بازی در فوریه ۲۰۱۸ به شکل رایگان در دسترس کاربران PC قرار گرفت و عرضه‌ در آگوست همان سال برای پلی‌استیشن ۴ بسیار موفقیت‌آمیز بود. یکی از ویژگی‌های خاص Z1 را باید سیستم کرفتینگ آن دانست که اجازه‌‌ی ساخت آیتم‌های موقت را می‌دهد. المانی که در این بازی بخش امن نقشه را تعیین می‌کند، گازی سمی است. گازی که نقشه را کوچک‌تر و کوچک‌تر می‌کند تا آخرین بازمانده برنده‌‌ی مسابقه شود.

Call of Duty Black Ops 4: Blackout

تمرکز امسال Call of Duty فقط بر بخش چند نفره معطوف شد و سازنده پس از سال‌ها بخش داستانی را از بازی حذف کرد. در کنار بخش چندنفره‌ی رقابتی و بخش زامبی با محوریت همکاری کوآپ، امسال بتل رویال هم با نسخه‌ی Black Ops 4 عرضه شد و توانست میلیون‌ها بازیکن را جذب بازی کند. پولیش بودن Blackout در بخش فنی و ارائه‌ی گیم‌پلی روان و همیشگی فرانچایز به این مد هم راه یافت و خیلی زود آن را بین بازیکنان جا انداخت.

Fortnite

ترکیب ایده‌ی ساختمان سازی Save the World با فاکتورهای لازم برای ساخت یک اثر در ژانر بتل رویال، از فورتنایت اثری خلاقانه ساخت. انتشار رایگان بازی و عام‌پسند بودن آن هم بازی را به یک پدیده در سطح جهانی تبدیل کرد. پشتیبانی خوب اپیک گیمز همواره اثر را در جریان و پویا نگه داشته و باعث شده تا ماهانه میلیون ها کاربر در سرورهای فورتنایت فعال باشند.

PUBG

برخلاف فورتنایت، پابجی قشر حرفه‌ای‌تر را به عنوان جامعه‌ی مخاطب خود هدف قرار داده. تمرکز بیشتر بازی بر شبیه‌سازی هم، یکی از همین دلایل است. البته مشکلات فنی پابجی همیشه برایش دردسر درست کرده و با اینکه ماه‌ها از انتشار رسمی آن می‌گذرد ، همچنان دامن‌گیر بازی است. مخصوصا در نسخه‌های کنسولی که شرایط به مراتب وخیم‌تر هم گزارش شده. قیمت‌گذاری نیم‌بهای پابجی در رقابت با رقبای رایگانش نکته‌ی نه چندان مثبتی در بخش تجاری است؛ در حال حاضر، از طریق گیم‌پس ایکس باکس می‌توان به این عنوان دسترسی داشت.

Apex Legends

معرفی ناگهانی یک بتل رویال در جهان «تایتان‌فال» همه را شوکه و البته طرفداران ژانر را خوش‌حال کرد. عنوانی که طی یک ماه توانست بیش از ۵۰ میلیون کاربر جذب کنه و در برخی رکوردها تاج و تخت بتل رویال را از فورتنایت دزدید. استودیوی «ریسپان» پیش‌تر ثابت کرده بود که در ساخت شوتر تبحر خاصی دارد، اما این‌بار با انتشار Apex ثابت کرد که نبوغ بازی‌سازی آن‌ها تنها به شوتر اول شخص خلاصه نمیشود. خلاقیت‌های Apex در بخش‌های زیادی به چشم آمد که یکی از آن‌ها سیستم علامت‌گذاری جالب توجه بازی است. سیستمی که ارتباط و تعامل بازیکنان را بهبود بخشیده و الگوی بسیاری دیگر از سازندگان هم قرار گرفته است.