ارائه خلاصهای از داستان Kingdom Hearts III کار سادهای نیست چون از طرفی
نیاز به اشارههای طولانی به تاریخچه بازی دارد و از طرفی دیگر داستان
بازی ترکیبی از چندین داستان در دنیاهای مختلف است که بعد از چند ساعت بازی
کردن به طور تمام و کمال عوض میشود و داستانی جدید در دنیایی دیگر آغاز
میشود. هسته اصلی داستان مأموریت سورا برای دستیابی به قدرت Waking و
پیدا کردن نگهبانان نور برای مبارزهای نهایی با Master Xehanort و 12
زیردست اوست. این مأموریت سورا، گوفی و دانلد را به سفری به چند سرزمین
مختلف هدایت میکند که تلفیقی از سرزمینهای جدید و سرزمینهای وام گرفته
از فیلم و انیمیشنهای شرکت دیزنیست.
مثل قسمتهای قبلی روایت داستان در هر کدام از سرزمینها به شکلی قوی صورت
گرفته که نیازی به توجیهات غیرعقلانی ندارد و حضور سورا و همراهانش در این
سرزمینها به غنای داستانی هر کدام از این آثار دوست داشتنی کمک کرده است،
مثل ریختن سس شکلات روی بستنی. حضور در لحظات به یادماندنی این آثار و کمک
به قهرمانانی که سابقاً فقط میتوانستیم از دور آرزوی موفقیت آنها را
داشته باشیم و یا خلق ماجراهایی کاملاً جدید در کنار این قهرمانان، باعث
شده که داستانهای هر سرزمین یک تجربه منحصر به فرد و به یاد ماندنی با رنگ
و لعاب نوستالژیک خاص خود را به همراه داشته باشند. هنر اصلی سازندگان در
روایتهای هر سرزمین در آنجاست که این شخصیتها با وجود اینکه باید پاسخگوی
روایت داستان اصلی بازی باشند، عملی برخلاف چیزی که از آنها انتظار داریم
انجام نمیدهند و به گذشته خودشان و شخصیتی که بیرون از KH III داشتند
وفادارند. این کار معجزهای بوده که «تتسویا نومورا» و تیمش در سری KH هر
بار آن را بهتر و بهتر کردند و الان در KH III به نقطه اوج خود رسیده است.
روایت هسته اصلی داستان در
ابتدای کار ریتم نسبتاً خوبی دارد ولی یواش یواش تبدیل به پاورقی
داستانهای هر سرزمین میشود و ناگهان در چند ساعت انتهای بازی تمام تمرکز
بازی به آن معطوف میشود. این مدل از روایت داستان را تقریباً در تمامی
قسمتهای قبلی KH هم شاهد بودیم اما اینجا چون قرار است این قسمت حکم آخرین
فصل از داستان این سری بازی را داشته باشد، این کندی ریتم در میانه راه و
قرار دادن حجم زیادی از گرهگشاییها و روایت داستان در انتها، عمدتاً به
صورت تکگوییهای لحظه آخری توسط آدم بدهای داستان، سبک و سیاقی است که
این روزها کمتر در قالب بازیهای رایانهای شاهد آن هستیم و روایت بازیها و
پاسخگویی به سؤالات معمولاً با ظرافت بیشتری انجام میگیرد.
چون این قسمت حکم پایان داستان تقابل با Xehanort را دارد، شخصیت اریجینال
جدیدی وارد داستان بازی نمیشود و تمامی مهرهها برای نبرد نهایی در
بازیهای قبلی روی صفحه بازی قرار داده شدند و اینجا فقط شاهد در کنار هم
قرار گرفتن آنها هستیم. تمرکز بازی کاملاً بر روی سه قهرمان اصلی بازی
یعنی سورا، گوفی و دانلد و رابطه دوستی آنهاست. برخلاف اکثر بازیها که
اصرار به کلکلهای بامزه بین شخصیتهایشان دارند، اینجا این کلکلها،
محبتها و از خودگذشتگیها کاملاً طبیعی از آب در آمدند و هر بار که لحظات
این چنینی بین این سه نفر را شاهد هستیم به دوستی بین آنها غبطه میخوریم.
بقیه شخصیتها با وجود اینکه حضور کمتری دارند اما در لحظاتی که داستان به
آنها نیاز دارد وارد میشوند و بار عاطفی و احساسی فوقالعادهای را به
لحظات حساس بازی اضافه میکنند. تنها نکته ناامیدکننده بخش داستانی بازی،
عدم حضور شخصیتهای سری Final Fantasy است که در گذشته پای ثابت سری KH
بودند اما نکتهای منفی و غیرمنتظره به حساب نمیآید چون قبل از عرضه بازی
اعلام شده بود که این شخصیتها در بازی حضور نخواهند داشت. مدل
دیالوگنویسی بازی هم ممکن است به مذاق عدهای خوش نیاید اما کسانی که تا
امروز مدل فضاسازی سری KH را درک نکردند بهتر است یک تجدید نظر اساسی در
رابطه با نظرات خودشان انجام دهند.